شعر
شعر و جمله های ادبی از بزرگان شعر و ادب ایران زمین
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
IT
خاطرات
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شعر و آدرس hamidreza.khodaparast.2.Lox Blog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 22
بازدید کل : 8398
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


نويسندگان
حمیدرضا خداپرست

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 1 خرداد 1398برچسب:, :: 18:28 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

 

دانی از زندگانی چه می خواهم

من تو باشم، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره، بود

بار دیگر تو، بار دیگر تو

 

 

 
پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

قصه ای در شب

 

چون نگهبانی که در کف مشعلی دارد

می خرامد شب میان شهر خواب الود

خانه ها با روشنائی های رویائی

یک به یک در گیر و دار بوسه بدرود

 

ناودانها ناله ها سر داده در ظلمت

در خروش از ضربه های دلکش باران

می خزد بر سنگفرش کوچه های دور

نور محوی از پی فانوس شبگردان

 

دست زیبائی دری را می گشاید نرم

می دود در کوچه برق چشم تبداری

کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد

بانگ پای رهروی از پشت دیواری

 

باد از ره می رسد عریان و عطر آلود

خیس، باران می کشد تن بر تن دهلیز

در سکوت خانه می پیچد نفس هاشان

ناله های شوفشان لرزان و وهم انگیز

 

چشمها در ظلمت شب خیره بر راهست

جوی می نالد که((آیا کیست دلدارش؟))

شاخه ها نجواکنان در گوش یکدیگر

((ای دیغا... در کنارش نیست دلدارش))

 

کوچه خاموشست و در ظلمت نمی پیچد

بانگ پای رهروی از پشت دیواری

می خزد در آسمان خاطری غمگین

نرم نرمک ابر دود آلود پنداری

 

برکه می خندد دو چشمش ای افسوس؟

وز کدامین لب لبانش بوسه می جوید؟

پنجه اش در حلقه موی که می لغزد؟

با که در خلوت به مستی قصه می گوید؟

 

تیرگیها را بدنبال چه می کاوم؟

پس چرا در انتظارش باز بیدارم؟

در دل مردان کدامین مهر جاوید است؟

نه ... دگر هرگز نمی آید بدیدارم

 

پیکری گم می شود در ظلمت دهلیز

باد در را با صدائی خشک می بندد

مرده ای گوئی درون حفره گوری

بر امیدی سست و بی بنیاد می خندد.

 

 

 
جمعه 8 مهر 1390برچسب:, :: 23:53 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

 

نزدیک تو می آیم، بوی بیابان می شنوم

به تو می رسم تنها می شوم کنار تو تنها می شوم

از تو تا اوج، زندگی من گسترده است از من تا من

تو گسترده ای با تو به راه افتادم به جلوه رنج رسیدم

 

 

 
جمعه 8 مهر 1390برچسب:, :: 23:47 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

 

دوست داشتن

 

در هم نگریستند اما سرشار از مهربانی

چشم هاشان هر کدام پیاله ی پر از شراب سرخ

که در کام تشنه ی چشمان هم می ریختند

و کم کم بر هر دو لب

لبخندی آهسته باز می شد

لبریز از محبت

سیراب از دوست داشتن

نه عشق

دوست داشتن

لحظاتی این چنین

خوب و شیرین و نرم و خاموش گذشت.

 

 

 
یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, :: 23:11 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

رباعیات

 

 شب تاریک و سنگستان و من مست

قدح از دست ما افتاد و نشکست

نگه دارنده اش نیکو نگه داشت

و گرنه صد قدح نفتاده بشکست

***

 ز دست چرخ گردون داد دیرم

هزاران ناله و فریاد دیرم

نشسته دلستانم با خس و خار

دل خود را چگونه شاد دیرم

***

ندونم لوت و عریونم که کرده

خودم جلا دو بی جونم که کرده

بده خنجر که تا سینه کنم چاک

ببینم عشق بر جونم چه کرده

 

 
یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

 

اشعار سایه

 

در این سرای بی کسی، کسی به در نمی زند

به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان، چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سحر

دریغ کز شبی چنین سپیده سحر نمی زند

گذر گهی است پر ستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

دل خراب من، دگر خرابتر نمی شود

که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند

 
دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 20:15 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

 

دانه ی اشک

 

باز من مانده ام و تنهایی

دست بر زانوی غم، سر به دو دست

سردی قطره ی لرزانی بر گوشه ی چشم

و نگاهم حیران

خیره در پرده ی جادویی

دود سیگار که بر ان می افتد

سایه ی ساقه ی اندامی

و بر آن می تابد

مهربان پرتو صبحی روشن

و در آن می بینم که از دور

بال بگشایند زی من بشتاب

آن دو آواره کبوترهایم

بنشینند مرا بر دامن

مهربان، خاموش

خیره در من به نیاز

و بیفشانمشان دانه ی اشک

و بیفشانمشان دانه ی اشک !

 

 
یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, :: 1:13 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

 

خسرو شیرین

 

هنر آموز کز هنرمندی

در گشایی کنی نه در بندی

هر که ز آموختن ندارد ننگ

در بر آرد ز آب و لعل از سنگ

و آنکه دانش نباشدش روزی

ننگ دارد ز دانش آموزی

ای بسا تیز طبع کاهل کوش

که شد از کاهلی سفال فروش

وی بسا کور دل که از تعلیم

گشت قاضی القضاة هفت اقلیم

 

 

 
یک شنبه 19 تير 1390برچسب:, :: 1:8 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

 

عمر به خشنودی دلها گذار

تا ز تو خشنود شود کردگار

سایه خورشید سواران طلب

رنج خود و راحت یاران طلب

دردستانی کن و درمان دهی

تات رسانند به فرماندهی

گرم شو از مهر و زکین سرد باش

چون مه و خورشید جوانمرد باش

هر که به نیکی عمل آغاز کرد

نیکی از روی بدو باز کرد

گنبد گردنده زروی قیاس

هست به نیکی و بدی حق شناس

 

 
جمعه 9 تير 1390برچسب:, :: 23:55 :: نويسنده : حمیدرضا خداپرست

 

 

گمشده

 

بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ

باورم ناید که عاقل گشته ام

گوئیا او مرده در من کاینچنین

خسته و خاموش و باطل گشته ام

 

هر دم از آینه می پرسم ملول

چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟

لیک در آینه می بینم که، وای

سایه ای هم زانچه بودم نیستم

 

همچون آن رقاصه هند و بناز

پای می کوبم ولی بر گور خویش

وه که با صد حسرت این ویرانه را

روشنی بخشیده ام از نور خویش

 

ره نمی جویم بسوی شهر روز

بیگمان در قعر گوری خفته ام

گوهری دارم ولی آن را ز بیم

در دل مردابها بنهفته ام

 

می روم... اما نمی پرسم ز خویش

ره کجا...؟ منزل کجا...؟ مقصود چیست؟

بوسه می بخشم ولی خود غافلم

کاین دل دیوانه را معبود کیست

 

او چو در من مرد، ناگه هر چه بود

در نگاهم حالتی دیگر گرفت

گوئیا شب با دو دست سرد خویش

روح بی تاب مرا در بر گرفت

 

آه... آری... این منم... اما چه سود

او که در من بود، دیگر، نیست، نیست

می خروشم زیر لب دیوانه وار

او که در من بود، دیگر، آخر کیست، کیست؟

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد